: منوي اصلي :
صفحه اصلي پست الكترونيك پارسي بلاگ درباره من
: درباره خودم :
مسیح لبنانموسی چهل شب شد تو سی شب وعده کردی
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
فقط خدا رو عشقهکیمیاخانه عشق The House Of Loveانتظارlovelyیعسوبپاتوق جوانانطلبه جوان : لوگوي دوستان من : : آرشيو يادداشت ها : دوران شکوفاییعصر فرعونهجرت به نجفپیمان زندگیورود به حوزه عشقتاسیس مراکزتبار نامهمحمد پیامبر بت شکن پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید محمد؛ پیامبر بت شکن یکشنبه 87 تیر 9 ساعت 6:2 صبح محمد؛ پیامبر بت شکن به نقل از کتاب" ادیان در خدمت انسان " از مجموعه " در قلمرو اندیشه امام موسی صدر " صفحه 287 تا 298 ترجمه مهدی فرخیان 45 سال پیش مجله لبنانی النهج مورخ چهاردهم سپتامبر 1960 (23 شهریور 1339) مقاله ای از امام موسی صدر به مناسبت میلاد رسول اکرم منتشر کرده که به دلیل برخورداری از نکات تازه هنوز هم خواندنی است. دریغمان آمد که منتشر نکنیم. دریغ مضاعف آنکه چنین متفکری هنوز اسیر زندانهای لیبی است. بیایید برای رهایی او تلاش کنیم. متن مقاله: از سپیده دم آفرینش آدمی، ذهن او در پی شناخت بوده است. از همین رو، در خود وپیرامون خود، به کشف ناشناخته ها پرداخت ودر طی هزاران سال با تلاشی جانکاه در پی حقیقت گشت. آنچه بیش از همه آدمی را به تکاپو وا می داشت و او را به اندیشیدن بر می انگیخت،ترس او بر سرنوشت خویش بود. زیرا که خود را در جهانی پر سطوت، که از زمین وآسمان بر او دشمنانی بزرگ چیره می کرد، ناتوان می دید، ویارای برابری با آنها را نداشت. امنیت وثبات دو انگیزه ژرف ودو هدف دور دست او، در پس نگاههای خیره وترسان او در معمای طبیعت، بودند. برای تحقق امنیت وآسایش تنها دو راه پیش رو داشت: 1- چیرگی بر طبیعت 2- سازش با طبیعت از هر راه ممکنی. چون در آن مرحله از تحقق امر نخست فرو مانده بود، به اکراه، به کوشش برای تحقق امر دوم تن داد. از این رو به خلق اوهام گوناگونی پرداخت وبه بندگی آنها پرداخت. قرآن نیز آن را بیان کرده است، همچنان که این مسأله در تاریخ ادیان وعقاید ثابت شده است. جهل که در آن هنگام دلیل موجهی بود، در روزگاران دیر پای دوره بت پرستی، مایه دوری انسان از جایگاه والایش بود. مقصود ما از بت پرستی مفهومی اعم از نظام شرک آلود است. آنچه میان ساخته دست آدمی وموجودات معبود او، همچون اجرام آسمانی، درختان وحیوانات، مشترک است، همان وهم بر ساخته در این نمادهاست، که آدمیان به شیوة فریبکارانه وبرای مجاب کردن عقل، در برابر آن اوهام فروتنی ورزیدند. چنانکه ما کودکان را با سرگرمی ساکت می کنیم، آدمی نیز عقل خویش را اینگونه خاموش ساخت. در آن مرحلة طولانی ودشوار، آدمی بنا به غریزه ترس در برابر کائنات طبیعی مانند خورشید وماه سر فرود آورد. و به امید کسب روزی، در برابر حیوانات ودرختان کمر خم کرد. پس از آن در برابر ساخته هایی که خیالش آنان را جسمیت بخشیده بود ونمادی از خدایانش بودند، تعظیم کرد. او این خدایان را در معبدهایی نزدیک خویش ساخت، تا هر گاه از چیزی می ترسید یا چیزی می خواست، به آنها پناه برد. این بت ها انسان را از علم آموزی ودریافت حقایق باز داشتند. چرا که به نظر او قدسیت این بتها مانع اندیشیدن در ماهیت وکنه آنها می شد. آدمی به جای تحلیل وعلت یابی رخدادها، بسند می کرد که حوادث بنابر اراده های عُلوی جریان دارد. اگر احترام آنها بر او واجب است، به ناچار کمتر از آن است که راز آنها را دریابد. بنابراین در خود این جرأت را نمی دید که از زیر سلطه طبقه ای از مردم، که اعتقاد داشت قداست خدایان را دارند، به در آید، او اعتقاد داشت که اوضاع جهان، ثابت ودگرگون ناپذیرند. نظامهای مقدس است که مشکلات را آفریده وبا مقدراتش بازی می کند، وچون چیزی نداشت که با او برابری کند، از روی درماندگی وبه سبب رنجی که از او می برد، نزدیکش شد. این نظام شرک آلود در خدمت بتهایی از بشریت بود مانند طبقات بزرگان واشراف از شاهان وثروتمندان. افزون بر این انسان هر خرافه ای را باور داشت. این خرافه ها را بر فلسفة سستی که با ظواهر طبیعت پیوند داشت، بنا می کرد. اگر قمر در برج عقرب بود، آن را شوم می پنداشت ودست از حرکت وکار می کشید؛ می ترسید به شری از سوی خدا دچار شود، زیرا که در آن زمان مزاج خداوند- نعوذبالله- مضطرب ودر معرض بحرانهای عصبی بود. نیز بت هایی از عادت وسنت می پرستید. این سنت وعادت سنگین ترین غل وزنجیرها بر آدمی وپر اثرترین چیزها در جمود و واپس ماندگی او بودند. «ذات» او بزرگترین بت ها بود ، وچه بسا همچنان نیز باشد. آن «ذات» را می پرستید وهیچ چیز را نمی دید، مگر از دیده آن. حق آن بود که «ذات» او حق می دانست، هر چند باطل باشد. وباطل همان بود که «ذات» می گفت اگر چه بر حق باشد. انسان در فراز وفرودهای تاریخ چنین بود و بدین گونه اجتماعش شکل گرفت. یکی از فضایل انسان- در آن دوران ها نیز انسان فضایلی داشت- این بود که به تجاربش آگاه بود واز نتایج آنها سود می برد. ورفته رفته بنا بر قوانین مسلم پیشرفت کرد، قوانینی که ما آنها را الهی می دانیم ودیگران آن را مادی می خوانند. وقتی فلسفه به صورت قوام یافته و پخته ظهور یافت، فلاسفه ندای آزادی انسان را از زنجیرهایش سر دادند، ومردم را به شکستن بت های گوناگونشان فرا خواندند. اما واپس گرایان وسوداگران عقیده انگ الحاد وکفر بر آنان زدند، ودعوتشان را با منزوی کردنشان از مردم نا کار آمد کردند. وآنچه به منزوی شدن فلاسفه کمک کرد این بود که آنان عقل را مخاطب می ساختند نه دل را، وکمتر کسی از مردم تحت تأثیر این زبان قرار می گیرد وبه آن پاسخ می گوید. از این رو دیگر برای پیشرفت اجتماعی وبه کمال رساندن آن، چاره ای جز دخالت خدای سبحان نبود. کار رسولان در اثر بخشی، به کلی، با فلاسفه متفاوت است.چرا که پیامبران عقل آدمی را در چارچوب وجدانشان مخاطب می ساختند. ودین چنانکه متخصصین با الهام از پیامبر این گونه تعریف کرده اند:«فطرتی است که انسان را به خالقش پیوند می دهد» ودعوت الهی از این فطرت آغاز شد. این بینش، بزرگترین عامل توفیق انبیا در رسالتِ به حقشان بود. ارتباط غریزی میان آدمی و خدایش رسالت انبیا را آسان می ساخت. اما در رسالت فلاسفه سودی نداشت. در حالیکه فیلسوفان خود را تنها و آسیب پذیر می دیدند، پیامبران در ژرفای احساسات مقدس و اصیل آدمیان جای داشتند. هرگاه مردم برای حفظ سنت یا امری موروثی با آنان به جفا رفتار می کردند، دعوت از دریچه ایمان به خدا، به درون آنها راه می یافت. رسالت همه انبیا یکی است، و اختلافشان، تنها به ادوار زندگی بسته است؛ ادوار زندگی با توجه به «تکامل وتکوین». جوهر انقلاب پیامبران بر ضد بت پرستی به هر شکلی که باشد، در مراحل و ادوار مختلف تفاوتی نمی کند. زیرا که آنان رهبرانی رهایی بخشند؛ به دقیقترین معانی ای که ما امروز از این دو واژه (رهبر ورهایی بخش) در می یابیم. گزاف نیست اگر بگوییم حضرت محمد(ص) بزرگترین پیامبر است وانقلاب او بزرگترین انقلاب. این بیان واقعی این انقلاب است ونتایج این انقلاب وتاریخ، این را ثابت کرده است. در این گفتار بر آنیم که عظمت پیامبر را با پاره ای کارهای قهرمانانه اش برای آزاد ساختن بشر از بندها وبت ها به سوی جهان بهتر بر شمریم. یکم: پیامبر در جهانی که فرقهها و گرایشهای متفاوتی در آن بودند، دعوت خود را بر توحید بنیان نهاد. برای دنیا خدایانی بی خرد ساخته بودند. این خدایان منجلابهای تفرقه، رسوایی و نادانی بودند.پیامبر اسلام در دعوت رهایی بخش خود با سختی هایی رو به رو شد که خود ـ در حالی که او فداکار و شکیبا بود ـ چنین میگوید: «هیچ پیامبری آنچنان که من آزار دیدم، آزرده نشد او با رد شرک و زشت شمردن بت پرستی دعوتش را برای ژرفا بخشیدن به این اصلِ جامعِ رسالتش (یعنی توحید)، آغازکرد، تا اینکه در «یوم الفتح» پیروزی درخشانش را به اوج رساند. وعلی جوانمرد اسلام را بر شانههایش بلند کرد. خداوند با این پیروزی او را برتری بخشید. در آن روز علی(ع) دستان خود را زیر بزرگترین بت، هبلِ یک چشمِ وصله دار برد و آن را از ریشه برکند. دیگر بتهای کوچک را نیز برکند تا با نابودی آنها نظام شرک را از میان برد. پیامبر در نبرد با شرک به از میان رفتن ظواهر بسنده نکرد. بلکه در سنگرگاههای آن یعنی جانها و دلها به مبارزه با آن پرداخت. وجان ها ودل ها را از نگرانیها و وسوسه ها پاک کرد. پیامبر میفرماید: «شرک پنهانتر است از جنبش مورچهای سیاه، بر تخته سنگی، در شبی تیره». چه انگیزهای نیرومندتر از حس خطر از پیروی شرک و مقابله با اثرش در راههای تاریک و لانههای پنهانش است؟ و چه نیرویی بهتر از این احساس، با خطر کمین گرفته در درون سینهها و آرام جانها مقابله می کند؟ سال نهم هجری پیامبر هیئتی متشکل از علی(ع) و ابی بکر را با آیاتی از سوره برائت روانه یمن کرد. حضرت علی از جانب پیامبر نبردی بر ضد الحاد را در دربار اعلام کرد. نبردی که در آن سستی و نرمش راه ندارد. خورشید و ماه را از عرش الهی تا بندگانی برای خدا پایین آوردند. او گفت خورشید و ماه و دیگر موجودات تحت فرمان خداوند هستند.و هرگاه خداوند برای آنها خیر و نفعی بخواهد،خیر و نفعی بیشتر به انسان می رسد. پیامبر در دعوت خود، در برابر فریبها و تهدیدها، نه سستی ورزید و نه نرمش به خرج داد. در برابر آنها قد برافراشت و گفت: «به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند، تا از رسالتم دست بردارم، چنین نمیکنم مگر مرگم فرا رسد». آنچه طبری و ابن حجر به نام افسانة «غرانیق» نقل کردهاند، بسیار شگفت انگیز است. برای بیپایگی این روایت کافی است آن را با رسالت و سیرة پیامبر بسنجیم. آنها نقل کردهاند: در سال پنجم هجری ستمها بر مسلمین گران آمد. سرانجام پیامبر به گروهی دستور داد به حبشه هجرت کنند. پیامبر آرزو داشت که آیهای بر او نازل شود و به او اجازه دهد تا با ستمگران و بتهای آنها خوش رفتاری کند. پس سورة نجم نازل شد. پیامبر آن را برای مردم خواند. وقتی به این دو آیه رسید: «افرأیتم اللات والعزی، و مناه الثالثه الاخری» به او الهام، و بر زبانش جاری شد: «تلک الغرانیق العلی،و منهن الشفاعه ترتجی». (آنها غرانیق بلندمرتبه هستند واز آنها امید شفاعت می رود) مشرکین شادمان شدند، چه مشاهده کردند پیامبر به خدایانشان احترام میگذارد، و در کارها آنها را شریک خداوند می داند. آنها روایت کردهاند پس از وحی و شب هنگام که پیامبر تنها ماند، پشیمان شد، افسوس خورد و ناپسند شمرد آنچه بر زبانش جاری شده بود.و مساله را دوباره به حال نخستینش برگرداند. اما پاسخی کوتاه به این افسانه: 1ـ در سند این روایت کسی هم چون محمد بن کعب هست، که در هنگام نزول سورة نجم متولد نشده بود. او دو سال پیش از وفات پیامبر به دنیا آمد. همچنین در میان راویان کسی وجود دارد که به حبشه مهاجرت کرده بود. محمد بن قیس از آن جمله است . حتی یک راوی هم ندیدیم که در زمان این رویداد حاضر بوده باشد. 2ـ بخاری و درامی و دیگر محدثین و سیره نویسان، سجده های پیامبر در سورة نجم را گفتهاند، امّا به افسانة غرانیق اشارهای نکردهاند. 3ـ قاضی عیاض تصریح کرده است که داستان غرانیق ساختة زنادقه است، و فقها و گروهی از محدثین نظر او را پذیرفتهاند. 4ـ حتی با چشم پوشی از آنچه گفته شد، قرآن خود بطلان داستان را ثابت میکند. آیات سوره نجم آشکارا لات و غزی و منات را به ریشخند میگیرد! در آیات آمده است: «ان هی الا اسماء سمیتموها أنتم و اباءکم ما انزل الله بها من سلطان ان یتبعون إلا الظن و ما تهوی الانفس و لقد جاء هم من ربهم الهدی [اینها چیزی نیستند جز نامهایی که خود و پدرانتان به آنها داده اید. وخداوند هیچ دلیلی بر آنها نفرستاده است. تنها از پی گمان وهوای نفس خویش می روند وحال آنکه از جانب خدا راهنماییشان کرده اند این آیه چگونه با این افسانه جمع شدنی است. در آغاز سوره خداوند میفرماید: «والنجم اذا هوی· ما ضل صاحبکم و ما غوی · و ما ینطق عن الهوی· ان هو الا وحی یوحی· علمه شدید القوی [قلسم به آن ستاره چون پنهان شد، که یار شما نه گمراه شد ونه به راه کج رفته است وسخن از روی هوی نمی گوید. نیست این سخن جز آنچه بدو وحی می شود. او را آن فرشته بس نیرومند تعلیم داده است.] دوم: مردم را از یک الوهیت خیالی رهاند. برای نخستین بار در تاریخ، اندیشه را به نیکوترین شکل آزاد، و از ویرانة بتها راهی به علم باز کرد. دیگر دریاها، کوهها و ستارگان حریمهایی نبودند که فکر فقط با زنجیرهای سنگینی از قداست می توانست به آنها نزدیک شود. پیامبر مسلمین را به فراگیری علم خواند، تا آن را برای خیر آدمی به کار گیرند. آنها را به باز نمودن قفلهای طبیعت، به یاری تأمل و تجربه فرا خواند.دستور داد تا علم بیاموزند «حتی اگر در چین باشد». دستور داد تا «از گهواره تا گور» پایداری پیشه سازند و تلاش کنند. پیامبر راه را بر شیادی و خرافه سازی بست، و اجازه نداد تا ساده اندیشان عقاید مبهم را در پوششی از تقدس و ترس بپذیرند.چنانکه در اروپا وضع چنین بود. در قرون وسطا شدیدترین تنبیهات را به دانشمندان وآزادیخواهان چشاندند. حکایت گالیله و کو پرنیک و دکارت و صدها نفر دیگر هنوز از ذهنها پاک نشده است. سوم:پیامبر برای برپایی یک جهان واحد و اجتماعی برتر، همة قیدها را در یک فراگیری بیسابقه و بی همتا در هم شکست. نخست اعلام کرد: نظام فاسد اثر مستقیمِ رفتار و سلوک آدمی است. اگر انسان نظام برتری بخواهد،چنین چیزی به دست خواهد آمد. گفت: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» [در حقیقت، خدا حال قومی را تغییر نمی دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند.] همچنین گفت: «ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون» [به سبب آنچه دست های مردم فراهم آورده، فساد در خشکی و دریا نمودار شده است، تا [سزای] بعضی از آنچه را که کرده اند به آنان بچشاند، باشد که بازگردند.] ثانیاً: تصریح کرد هر جا که بوی ظلم استشمام میشود، باید بر ضد آن انقلاب کرد. و به مقابله با طاغوتیان و ستمگران فرا خواند. وفرمود:« ولا ترکنوا إالی الذین ظلموا فتمسکم النار ومالکم من دون الله من اولیاء ثم لاتنصرون« [هود:13] [به ستمکاران میل نکیند، که آتش بسوزاندتان. شما را جز خدا هیچ دوستی نیست وکسی یاریتان نکند.] ثالثاً: برابری در حقوق و واجبات را وضع کرد. پس میان آدمیان اختلاف طبقاتی فرقی نیست مگر در علم و عمل و تقوا. در سلسله مراتب آدمیان نژاد وثروت جایگاه واعتباری ندارد. پادشاهان و رهبران همچون دیگران «در برابر خدا بر چیزی توانا نیستند». «قل اللهم ملک الملک تؤتی الملک من تشاء وتنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء»گو:«بار خدایا، تویی که فرمانروایی؛ هر آن کس را که خواهی، فرمانروایی بخشی؛ و از هرکه خواهی، فرمانروایی را بازستانی؛ و هرکه را خواهی عزت بخشی؛ و هر که را خواهی، خوار گردانی.»] معری (رحمه الله علیه )میگوید: کرّهنی إلی الرؤسا، کونی و ایاهم لخالقنا عبیدا نیکوست اشارهای کنیم به تأکید بر ثروتمندان برای نابودی بت ثروت. چرا که شیفتگان بندگی ثروت آرزو داشتند که وحی بر قارون عرب، ولید بن مغیره، یا دوستش، عمره بن مسعود ثقفی، نازل شود.قرآن میگوید: «و قالوا لولا نزل هذا القرءان علی رجل من القریتین عظیم· اهم یقسمون رحمة ربک نحن قسمنا بینهم معیشتهم [و گفتند:چرا این قرآن بر مردی بزرگ از[آن] دو شهر فرود نیامده است؟· آیا آنند که رحمت پروردگارت را تقسیم می کنند؟ ما[وسایل]معاش آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کرده ایم] چهارم: پیامبر مصرانه با خدایان شرک چه از سنگ و چه بشری تحدی میکند، هستی و بی پایگی آنان را مینمایاند و در انداختن ارزش و اعتبار آنها پیروز میشود.«یا ایها الناس ضرب لکم مثل فاستمعوا له وان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا و ان یسلبهم الذباب شیئا لا یستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب [ای مردم، مثلی زده شد. پس بدان گوش فرا دهید: کسانی را که جز خدا می خوانید هرگز[حتی]مگسی نمی آفرینند،هر چند برای آفریدن آن اجتماع کنند، و اگر آن مگس چیزی از آنان برباید نمی توانند آن را باز پس گیرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.] چه بسا قصه یک عرب بادیه نشین پر معناترین چیزی باشد که از پیامبر برای زدودن ترس مردمان و در هم شکستن هیبت غیر حق از اذهانشان روایت شده است. یک بادیه نشین متحیرانه واز روی ترس به عظمت پیامبر اقرار کرد؛ همچون بندگان در برابر پادشاهان.پیامبر مهربانانه به او گفت:«همانا من فرزند زنی از قریشم که خرده گوشت می خورد» پنجم: شدت موضع پیامبر در برابر تطیرو تفأل و تنجیمکمتر از ستیز او در برابر دیگر اوهام و خرافات نبود.در برخی جنگ ها، پیامبر به دلیل «طالع نحس»،از رفتن به نبرد نهی می شد،اما پیامبر روانة جنگ می شد، وطالع نحس را به «طالع سعد» دگرگون می کرد، و می گفت:«نه نحسی ای هست و نه دشمنی ای».می گفت:«با روزها دشمنی نورزید و الا با شما دشمنی می ورزند»همچنین می گفت:«هرکس به سنگی ایمان بیاورد، خداوند با او محشورش می کند». ششم: پیامبر در برابر عادات و سنت ها همان موضع پیشین را داشت. پیامبر سنت گذشتگان را تحت تأثیر تحولات زمانه معرفی کرد پس نباید سنتها به بت وخدایی بر ساخته تبدیل شوند و به آنها تقدس بخشیم. خود پیامبر با تشریعِ اسلامیِ آسانی در حادثة زید، فرزند خوانده اش و زینب دختر جحش، دختر عمهاش، یکی از مخاطره آمیز و دشوارترین این رسمها را نفی کرد. نیکوست که در این باره به تفسیر امام شیخ محمد عبده و دیگران رجوع کنیم تا مفصلاً از حکمت تشریع در این حادثه بر ضد بتِ عادت آگاهی یابیم. چهارم: تنها بتِ بزرگتر که همان «خودخواهی» است، باقی ماند. معروف است که رهایی از آن را جهاد اکبر خواند. در قرآن شریف آمده است: «أفرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوه فمن یهدیه من بعد الله افلاتذکرون [پس آیا دیدی کسی را که هوس خویش را معبود خویش قرار داده و خدا اورا دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او ودلش مهر زده و بر دیده اش پرده نهاده است؟آیا پس از خدا چه کسی او را هدایت خواهد کرد؟ آیا پند نمی گیرید؟ نوشته شده توسط : مسیح لبنان نظرات ديگران [ نظر] : لیست کامل یاداشت های این وبلاگ : سیره اخلاقی3سیره اخلاقی2سیره اخلاقیهمراه با مردمساده زیستیجدیت دولت نهم برای ازادی امام موسی صدر[عناوین آرشیوشده]
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها : دوران شکوفاییعصر فرعونهجرت به نجفپیمان زندگیورود به حوزه عشقتاسیس مراکزتبار نامهمحمد پیامبر بت شکن پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید
دوران شکوفاییعصر فرعونهجرت به نجفپیمان زندگیورود به حوزه عشقتاسیس مراکزتبار نامهمحمد پیامبر بت شکن
وبلاگ قالب
وبلاگ حب الحسین اجننی
وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند
وبلاگ شلمچه
برای سفارش قالب به دو
وبلاگ اول می تونید
سر بزنید
محمد؛ پیامبر بت شکن
به نقل از کتاب" ادیان در خدمت انسان " از مجموعه " در قلمرو اندیشه امام موسی صدر "
صفحه 287 تا 298 ترجمه مهدی فرخیان
45 سال پیش مجله لبنانی النهج مورخ چهاردهم سپتامبر 1960 (23 شهریور 1339) مقاله ای از امام موسی صدر به مناسبت میلاد رسول اکرم منتشر کرده که به دلیل برخورداری از نکات تازه هنوز هم خواندنی است. دریغمان آمد که منتشر نکنیم. دریغ مضاعف آنکه چنین متفکری هنوز اسیر زندانهای لیبی است. بیایید برای رهایی او تلاش کنیم.
متن مقاله:
از سپیده دم آفرینش آدمی، ذهن او در پی شناخت بوده است. از همین رو، در خود وپیرامون خود، به کشف ناشناخته ها پرداخت ودر طی هزاران سال با تلاشی جانکاه در پی حقیقت گشت. آنچه بیش از همه آدمی را به تکاپو وا می داشت و او را به اندیشیدن بر می انگیخت،ترس او بر سرنوشت خویش بود. زیرا که خود را در جهانی پر سطوت، که از زمین وآسمان بر او دشمنانی بزرگ چیره می کرد، ناتوان می دید، ویارای برابری با آنها را نداشت. امنیت وثبات دو انگیزه ژرف ودو هدف دور دست او، در پس نگاههای خیره وترسان او در معمای طبیعت، بودند. برای تحقق امنیت وآسایش تنها دو راه پیش رو داشت:
1- چیرگی بر طبیعت
2- سازش با طبیعت از هر راه ممکنی.
چون در آن مرحله از تحقق امر نخست فرو مانده بود، به اکراه، به کوشش برای تحقق امر دوم تن داد. از این رو به خلق اوهام گوناگونی پرداخت وبه بندگی آنها پرداخت. قرآن نیز آن را بیان کرده است، همچنان که این مسأله در تاریخ ادیان وعقاید ثابت شده است.
جهل که در آن هنگام دلیل موجهی بود، در روزگاران دیر پای دوره بت پرستی، مایه دوری انسان از جایگاه والایش بود. مقصود ما از بت پرستی مفهومی اعم از نظام شرک آلود است. آنچه میان ساخته دست آدمی وموجودات معبود او، همچون اجرام آسمانی، درختان وحیوانات، مشترک است، همان وهم بر ساخته در این نمادهاست، که آدمیان به شیوة فریبکارانه وبرای مجاب کردن عقل، در برابر آن اوهام فروتنی ورزیدند. چنانکه ما کودکان را با سرگرمی ساکت می کنیم، آدمی نیز عقل خویش را اینگونه خاموش ساخت.
در آن مرحلة طولانی ودشوار، آدمی بنا به غریزه ترس در برابر کائنات طبیعی مانند خورشید وماه سر فرود آورد. و به امید کسب روزی، در برابر حیوانات ودرختان کمر خم کرد. پس از آن در برابر ساخته هایی که خیالش آنان را جسمیت بخشیده بود ونمادی از خدایانش بودند، تعظیم کرد. او این خدایان را در معبدهایی نزدیک خویش ساخت، تا هر گاه از چیزی می ترسید یا چیزی می خواست، به آنها پناه برد.
این بت ها انسان را از علم آموزی ودریافت حقایق باز داشتند. چرا که به نظر او قدسیت این بتها مانع اندیشیدن در ماهیت وکنه آنها می شد. آدمی به جای تحلیل وعلت یابی رخدادها، بسند می کرد که حوادث بنابر اراده های عُلوی جریان دارد. اگر احترام آنها بر او واجب است، به ناچار کمتر از آن است که راز آنها را دریابد.
بنابراین در خود این جرأت را نمی دید که از زیر سلطه طبقه ای از مردم، که اعتقاد داشت قداست خدایان را دارند، به در آید، او اعتقاد داشت که اوضاع جهان، ثابت ودگرگون ناپذیرند. نظامهای مقدس است که مشکلات را آفریده وبا مقدراتش بازی می کند، وچون چیزی نداشت که با او برابری کند، از روی درماندگی وبه سبب رنجی که از او می برد، نزدیکش شد. این نظام شرک آلود در خدمت بتهایی از بشریت بود مانند طبقات بزرگان واشراف از شاهان وثروتمندان. افزون بر این انسان هر خرافه ای را باور داشت. این خرافه ها را بر فلسفة سستی که با ظواهر طبیعت پیوند داشت، بنا می کرد. اگر قمر در برج عقرب بود، آن را شوم می پنداشت ودست از حرکت وکار می کشید؛ می ترسید به شری از سوی خدا دچار شود، زیرا که در آن زمان مزاج خداوند- نعوذبالله- مضطرب ودر معرض بحرانهای عصبی بود.
نیز بت هایی از عادت وسنت می پرستید. این سنت وعادت سنگین ترین غل وزنجیرها بر آدمی وپر اثرترین چیزها در جمود و واپس ماندگی او بودند. «ذات» او بزرگترین بت ها بود ، وچه بسا همچنان نیز باشد. آن «ذات» را می پرستید وهیچ چیز را نمی دید، مگر از دیده آن. حق آن بود که «ذات» او حق می دانست، هر چند باطل باشد. وباطل همان بود که «ذات» می گفت اگر چه بر حق باشد.
انسان در فراز وفرودهای تاریخ چنین بود و بدین گونه اجتماعش شکل گرفت. یکی از فضایل انسان- در آن دوران ها نیز انسان فضایلی داشت- این بود که به تجاربش آگاه بود واز نتایج آنها سود می برد. ورفته رفته بنا بر قوانین مسلم پیشرفت کرد، قوانینی که ما آنها را الهی می دانیم ودیگران آن را مادی می خوانند. وقتی فلسفه به صورت قوام یافته و پخته ظهور یافت، فلاسفه ندای آزادی انسان را از زنجیرهایش سر دادند، ومردم را به شکستن بت های گوناگونشان فرا خواندند. اما واپس گرایان وسوداگران عقیده انگ الحاد وکفر بر آنان زدند، ودعوتشان را با منزوی کردنشان از مردم نا کار آمد کردند. وآنچه به منزوی شدن فلاسفه کمک کرد این بود که آنان عقل را مخاطب می ساختند نه دل را، وکمتر کسی از مردم تحت تأثیر این زبان قرار می گیرد وبه آن پاسخ می گوید.
از این رو دیگر برای پیشرفت اجتماعی وبه کمال رساندن آن، چاره ای جز دخالت خدای سبحان نبود.
کار رسولان در اثر بخشی، به کلی، با فلاسفه متفاوت است.چرا که پیامبران عقل آدمی را در چارچوب وجدانشان مخاطب می ساختند. ودین چنانکه متخصصین با الهام از پیامبر این گونه تعریف کرده اند:«فطرتی است که انسان را به خالقش پیوند می دهد» ودعوت الهی از این فطرت آغاز شد. این بینش، بزرگترین عامل توفیق انبیا در رسالتِ به حقشان بود. ارتباط غریزی میان آدمی و خدایش رسالت انبیا را آسان می ساخت. اما در رسالت فلاسفه سودی نداشت.
در حالیکه فیلسوفان خود را تنها و آسیب پذیر می دیدند، پیامبران در ژرفای احساسات مقدس و اصیل آدمیان جای داشتند. هرگاه مردم برای حفظ سنت یا امری موروثی با آنان به جفا رفتار می کردند، دعوت از دریچه ایمان به خدا، به درون آنها راه می یافت.
رسالت همه انبیا یکی است، و اختلافشان، تنها به ادوار زندگی بسته است؛ ادوار زندگی با توجه به «تکامل وتکوین». جوهر انقلاب پیامبران بر ضد بت پرستی به هر شکلی که باشد، در مراحل و ادوار مختلف تفاوتی نمی کند. زیرا که آنان رهبرانی رهایی بخشند؛ به دقیقترین معانی ای که ما امروز از این دو واژه (رهبر ورهایی بخش) در می یابیم. گزاف نیست اگر بگوییم حضرت محمد(ص) بزرگترین پیامبر است وانقلاب او بزرگترین انقلاب. این بیان واقعی این انقلاب است ونتایج این انقلاب وتاریخ، این را ثابت کرده است.
در این گفتار بر آنیم که عظمت پیامبر را با پاره ای کارهای قهرمانانه اش برای آزاد ساختن بشر از بندها وبت ها به سوی جهان بهتر بر شمریم.
یکم: پیامبر در جهانی که فرقهها و گرایشهای متفاوتی در آن بودند، دعوت خود را بر توحید بنیان نهاد. برای دنیا خدایانی بی خرد ساخته بودند. این خدایان منجلابهای تفرقه، رسوایی و نادانی بودند.پیامبر اسلام در دعوت رهایی بخش خود با سختی هایی رو به رو شد که خود ـ در حالی که او فداکار و شکیبا بود ـ چنین میگوید: «هیچ پیامبری آنچنان که من آزار دیدم، آزرده نشد
او با رد شرک و زشت شمردن بت پرستی دعوتش را برای ژرفا بخشیدن به این اصلِ جامعِ رسالتش (یعنی توحید)، آغازکرد، تا اینکه در «یوم الفتح» پیروزی درخشانش را به اوج رساند. وعلی جوانمرد اسلام را بر شانههایش بلند کرد. خداوند با این پیروزی او را برتری بخشید. در آن روز علی(ع) دستان خود را زیر بزرگترین بت، هبلِ یک چشمِ وصله دار برد و آن را از ریشه برکند. دیگر بتهای کوچک را نیز برکند تا با نابودی آنها نظام شرک را از میان برد.
پیامبر در نبرد با شرک به از میان رفتن ظواهر بسنده نکرد. بلکه در سنگرگاههای آن یعنی جانها و دلها به مبارزه با آن پرداخت. وجان ها ودل ها را از نگرانیها و وسوسه ها پاک کرد. پیامبر میفرماید: «شرک پنهانتر است از جنبش مورچهای سیاه، بر تخته سنگی، در شبی تیره». چه انگیزهای نیرومندتر از حس خطر از پیروی شرک و مقابله با اثرش در راههای تاریک و لانههای پنهانش است؟ و چه نیرویی بهتر از این احساس، با خطر کمین گرفته در درون سینهها و آرام جانها مقابله می کند؟
سال نهم هجری پیامبر هیئتی متشکل از علی(ع) و ابی بکر را با آیاتی از سوره برائت روانه یمن کرد. حضرت علی از جانب پیامبر نبردی بر ضد الحاد را در دربار اعلام کرد. نبردی که در آن سستی و نرمش راه ندارد. خورشید و ماه را از عرش الهی تا بندگانی برای خدا پایین آوردند. او گفت خورشید و ماه و دیگر موجودات تحت فرمان خداوند هستند.و هرگاه خداوند برای آنها خیر و نفعی بخواهد،خیر و نفعی بیشتر به انسان می رسد.
پیامبر در دعوت خود، در برابر فریبها و تهدیدها، نه سستی ورزید و نه نرمش به خرج داد. در برابر آنها قد برافراشت و گفت: «به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند، تا از رسالتم دست بردارم، چنین نمیکنم مگر مرگم فرا رسد».
آنچه طبری و ابن حجر به نام افسانة «غرانیق» نقل کردهاند، بسیار شگفت انگیز است. برای بیپایگی این روایت کافی است آن را با رسالت و سیرة پیامبر بسنجیم. آنها نقل کردهاند: در سال پنجم هجری ستمها بر مسلمین گران آمد. سرانجام پیامبر به گروهی دستور داد به حبشه هجرت کنند. پیامبر آرزو داشت که آیهای بر او نازل شود و به او اجازه دهد تا با ستمگران و بتهای آنها خوش رفتاری کند. پس سورة نجم نازل شد. پیامبر آن را برای مردم خواند. وقتی به این دو آیه رسید: «افرأیتم اللات والعزی، و مناه الثالثه الاخری» به او الهام، و بر زبانش جاری شد: «تلک الغرانیق العلی،و منهن الشفاعه ترتجی». (آنها غرانیق بلندمرتبه هستند واز آنها امید شفاعت می رود) مشرکین شادمان شدند، چه مشاهده کردند پیامبر به خدایانشان احترام میگذارد، و در کارها آنها را شریک خداوند می داند. آنها روایت کردهاند پس از وحی و شب هنگام که پیامبر تنها ماند، پشیمان شد، افسوس خورد و ناپسند شمرد آنچه بر زبانش جاری شده بود.و مساله را دوباره به حال نخستینش برگرداند.
اما پاسخی کوتاه به این افسانه:
1ـ در سند این روایت کسی هم چون محمد بن کعب هست، که در هنگام نزول سورة نجم متولد نشده بود. او دو سال پیش از وفات پیامبر به دنیا آمد. همچنین در میان راویان کسی وجود دارد که به حبشه مهاجرت کرده بود. محمد بن قیس از آن جمله است . حتی یک راوی هم ندیدیم که در زمان این رویداد حاضر بوده باشد.
2ـ بخاری و درامی و دیگر محدثین و سیره نویسان، سجده های پیامبر در سورة نجم را گفتهاند، امّا به افسانة غرانیق اشارهای نکردهاند.
3ـ قاضی عیاض تصریح کرده است که داستان غرانیق ساختة زنادقه است، و فقها و گروهی از محدثین نظر او را پذیرفتهاند.
4ـ حتی با چشم پوشی از آنچه گفته شد، قرآن خود بطلان داستان را ثابت میکند. آیات سوره نجم آشکارا لات و غزی و منات را به ریشخند میگیرد! در آیات آمده است: «ان هی الا اسماء سمیتموها أنتم و اباءکم ما انزل الله بها من سلطان ان یتبعون إلا الظن و ما تهوی الانفس و لقد جاء هم من ربهم الهدی [اینها چیزی نیستند جز نامهایی که خود و پدرانتان به آنها داده اید. وخداوند هیچ دلیلی بر آنها نفرستاده است. تنها از پی گمان وهوای نفس خویش می روند وحال آنکه از جانب خدا راهنماییشان کرده اند این آیه چگونه با این افسانه جمع شدنی است. در آغاز سوره خداوند میفرماید: «والنجم اذا هوی· ما ضل صاحبکم و ما غوی · و ما ینطق عن الهوی· ان هو الا وحی یوحی· علمه شدید القوی [قلسم به آن ستاره چون پنهان شد، که یار شما نه گمراه شد ونه به راه کج رفته است وسخن از روی هوی نمی گوید. نیست این سخن جز آنچه بدو وحی می شود. او را آن فرشته بس نیرومند تعلیم داده است.]
دوم: مردم را از یک الوهیت خیالی رهاند. برای نخستین بار در تاریخ، اندیشه را به نیکوترین شکل آزاد، و از ویرانة بتها راهی به علم باز کرد. دیگر دریاها، کوهها و ستارگان حریمهایی نبودند که فکر فقط با زنجیرهای سنگینی از قداست می توانست به آنها نزدیک شود. پیامبر مسلمین را به فراگیری علم خواند، تا آن را برای خیر آدمی به کار گیرند. آنها را به باز نمودن قفلهای طبیعت، به یاری تأمل و تجربه فرا خواند.دستور داد تا علم بیاموزند «حتی اگر در چین باشد». دستور داد تا «از گهواره تا گور» پایداری پیشه سازند و تلاش کنند. پیامبر راه را بر شیادی و خرافه سازی بست، و اجازه نداد تا ساده اندیشان عقاید مبهم را در پوششی از تقدس و ترس بپذیرند.چنانکه در اروپا وضع چنین بود. در قرون وسطا شدیدترین تنبیهات را به دانشمندان وآزادیخواهان چشاندند. حکایت گالیله و کو پرنیک و دکارت و صدها نفر دیگر هنوز از ذهنها پاک نشده است.
سوم:پیامبر برای برپایی یک جهان واحد و اجتماعی برتر، همة قیدها را در یک فراگیری بیسابقه و بی همتا در هم شکست.
نخست اعلام کرد: نظام فاسد اثر مستقیمِ رفتار و سلوک آدمی است. اگر انسان نظام برتری بخواهد،چنین چیزی به دست خواهد آمد. گفت: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» [در حقیقت، خدا حال قومی را تغییر نمی دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند.] همچنین گفت: «ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون» [به سبب آنچه دست های مردم فراهم آورده، فساد در خشکی و دریا نمودار شده است، تا [سزای] بعضی از آنچه را که کرده اند به آنان بچشاند، باشد که بازگردند.]
ثانیاً: تصریح کرد هر جا که بوی ظلم استشمام میشود، باید بر ضد آن انقلاب کرد. و به مقابله با طاغوتیان و ستمگران فرا خواند. وفرمود:« ولا ترکنوا إالی الذین ظلموا فتمسکم النار ومالکم من دون الله من اولیاء ثم لاتنصرون« [هود:13] [به ستمکاران میل نکیند، که آتش بسوزاندتان. شما را جز خدا هیچ دوستی نیست وکسی یاریتان نکند.]
ثالثاً: برابری در حقوق و واجبات را وضع کرد. پس میان آدمیان اختلاف طبقاتی فرقی نیست مگر در علم و عمل و تقوا. در سلسله مراتب آدمیان نژاد وثروت جایگاه واعتباری ندارد. پادشاهان و رهبران همچون دیگران «در برابر خدا بر چیزی توانا نیستند». «قل اللهم ملک الملک تؤتی الملک من تشاء وتنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء»گو:«بار خدایا، تویی که فرمانروایی؛ هر آن کس را که خواهی، فرمانروایی بخشی؛ و از هرکه خواهی، فرمانروایی را بازستانی؛ و هرکه را خواهی عزت بخشی؛ و هر که را خواهی، خوار گردانی.»]
معری (رحمه الله علیه )میگوید:
کرّهنی إلی الرؤسا، کونی و ایاهم لخالقنا عبیدا
نیکوست اشارهای کنیم به تأکید بر ثروتمندان برای نابودی بت ثروت. چرا که شیفتگان بندگی ثروت آرزو داشتند که وحی بر قارون عرب، ولید بن مغیره، یا دوستش، عمره بن مسعود ثقفی، نازل شود.قرآن میگوید: «و قالوا لولا نزل هذا القرءان علی رجل من القریتین عظیم· اهم یقسمون رحمة ربک نحن قسمنا بینهم معیشتهم [و گفتند:چرا این قرآن بر مردی بزرگ از[آن] دو شهر فرود نیامده است؟· آیا آنند که رحمت پروردگارت را تقسیم می کنند؟ ما[وسایل]معاش آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کرده ایم]
چهارم: پیامبر مصرانه با خدایان شرک چه از سنگ و چه بشری تحدی میکند، هستی و بی پایگی آنان را مینمایاند و در انداختن ارزش و اعتبار آنها پیروز میشود.«یا ایها الناس ضرب لکم مثل فاستمعوا له وان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا و ان یسلبهم الذباب شیئا لا یستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب [ای مردم، مثلی زده شد. پس بدان گوش فرا دهید: کسانی را که جز خدا می خوانید هرگز[حتی]مگسی نمی آفرینند،هر چند برای آفریدن آن اجتماع کنند، و اگر آن مگس چیزی از آنان برباید نمی توانند آن را باز پس گیرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.]
چه بسا قصه یک عرب بادیه نشین پر معناترین چیزی باشد که از پیامبر برای زدودن ترس مردمان و در هم شکستن هیبت غیر حق از اذهانشان روایت شده است. یک بادیه نشین متحیرانه واز روی ترس به عظمت پیامبر اقرار کرد؛ همچون بندگان در برابر پادشاهان.پیامبر مهربانانه به او گفت:«همانا من فرزند زنی از قریشم که خرده گوشت می خورد»
پنجم: شدت موضع پیامبر در برابر تطیرو تفأل و تنجیمکمتر از ستیز او در برابر دیگر اوهام و خرافات نبود.در برخی جنگ ها، پیامبر به دلیل «طالع نحس»،از رفتن به نبرد نهی می شد،اما پیامبر روانة جنگ می شد، وطالع نحس را به «طالع سعد» دگرگون می کرد، و می گفت:«نه نحسی ای هست و نه دشمنی ای».می گفت:«با روزها دشمنی نورزید و الا با شما دشمنی می ورزند»همچنین می گفت:«هرکس به سنگی ایمان بیاورد، خداوند با او محشورش می کند».
ششم: پیامبر در برابر عادات و سنت ها همان موضع پیشین را داشت. پیامبر سنت گذشتگان را تحت تأثیر تحولات زمانه معرفی کرد پس نباید سنتها به بت وخدایی بر ساخته تبدیل شوند و به آنها تقدس بخشیم. خود پیامبر با تشریعِ اسلامیِ آسانی در حادثة زید، فرزند خوانده اش و زینب دختر جحش، دختر عمهاش، یکی از مخاطره آمیز و دشوارترین این رسمها را نفی کرد. نیکوست که در این باره به تفسیر امام شیخ محمد عبده و دیگران رجوع کنیم تا مفصلاً از حکمت تشریع در این حادثه بر ضد بتِ عادت آگاهی یابیم.
چهارم: تنها بتِ بزرگتر که همان «خودخواهی» است، باقی ماند. معروف است که رهایی از آن را جهاد اکبر خواند. در قرآن شریف آمده است: «أفرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوه فمن یهدیه من بعد الله افلاتذکرون [پس آیا دیدی کسی را که هوس خویش را معبود خویش قرار داده و خدا اورا دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او ودلش مهر زده و بر دیده اش پرده نهاده است؟آیا پس از خدا چه کسی او را هدایت خواهد کرد؟ آیا پند نمی گیرید؟
نوشته شده توسط : مسیح لبنان
نظرات ديگران [ نظر]
سیره اخلاقی3سیره اخلاقی2سیره اخلاقیهمراه با مردمساده زیستیجدیت دولت نهم برای ازادی امام موسی صدر[عناوین آرشیوشده]